در مدرسه خیلی چیزها درباره نوابغ و ایدههایشان یاد گرفتیم؛ اما آنها چطور ایدههایشان را به دست میآورند؟ کدام فرآیندهای ذهنی، نگرشها، عادتهای کارى، رفتارها و باورها به نوابغ این توانایی را میدهد تا چیزهایی که ما هم میبینیم را بهگونهای متفاوت ببینند؟
در ادامه هفت اصل براى خلاقانه اندیشیدن را که حاصل تمام عمر کار کردن درزمینهٔ تفکر خلاق است را میآورم. ایکاش در دوران تحصیلم کسى این قواعد را به من هم آموخته بود.
۱ ـ شما خلاق هستید.
هنرمندان آدمهای خاصی نیستند، بلکه هرکدام از ما نیز بهنوعی هنرمندان خاصی هستیم. ما مخلوقاتی هستیم که خلاقانه و در لحظه فکر میکنیم. اشخاص خلاق، افرادى هستند که خلاقیت خود را باور دارند، درحالیکه افرادى که چنین باورى ندارند نمیتوانند خلاق باشند. انسانهای خلاق ابتدا به خلاقیت خود ایمان آورده و بعد درصدد آن برمیآیند که خود را مطرح کنند و میآموزند که چطور عادتها و تکنیکهای اندیشیدن را، همانطور که تمام نوابغ در طول تاریخ استفاده کردهاند، به کاربندند.
۲ ـ برای داشتن تفکر خلاق باید تلاش کنید.
برای پرورش افکار و ایدههای تازه و متفاوت باید مصمم باشید و باعلاقه این فرایند را دنبال کنید. قدم بعدى صبر و پشتکار است. همه نوابغ خلاق، براى خلق ایدههای فوقالعادهشان، با تمام قوا کار میکنند و ایدههای بسیارى خلق میکنند که لزوماً تمامى این ایدهها خوب نیستند. درواقع بیشتر اشعار بد را شاعران بزرگ نوشتهاند، نه شاعران تازهکار. توماس ادیسون سه هزار ایده مختلف براى تولید سیستم روشنایى ابداع کرد و قبل از آن عملکرد و سودبخشی آنها را مورد آزمایش قرار نداده بود.
۳ ـ مراحل لازم برای ایدهپردازی را طی کنید.
زمانى که میخواهید ایدهای را در سر بپرورانید، باید مراحل خاصی را طی کنید. درواقع با ایدهپردازی، پیامرسانهای عصبی مرتبط با ژنهایی را که در واکنش به چالشها، روشن و خاموش میشوند را مجدداً به کار میاندازید. طی کردن مراحل خلق ایدههای جدید، میزان ارتباطات بین نورونها را افزایش داده و موجب تقویت مغز میگردد. هرچقدر با خلق ایدههای بیشتر مغز خود را تقویت کنید، خلاقیت شما نیز افزایش مییابد. با هرروز نقاشی کشیدن میتوانید نقاش شوید؛ البته شاید ونگوگ نشوید اما از فردى که نقاشى کشیدن را امتحان هم نکرده هنرمندتر خواهید شد.
۴ ـ مغز کامپیوتر نیست.
مغز سیستمى پویاست که برخلاف کامپیوترها که فقط به پردازش اطلاعات میپردازند، میتواند براى هر فعالیتى، الگویی تبیین کند. شکوفایی مغز به انرژی خلاقیت بستگی دارد و این انرژی حاصل تجربیاتی است که ممکن است واقعی یا غیرواقعی باشند. مغز تفاوت تجربهی «واقعى» و تجربهای غیرواقعى اما با تصور واضح و شفاف را تشخیص نمیدهد؛ بنابراین هردوی این تجارب به تقویت مغز کمک میکنند. والت دیسنی (Walt Disney) بر اساس همین اصل به دنیاى فانتزى خود جان بخشید و آلبرت انیشتین با آزمایشهای ذهنى خود ایدههایى انقلابى در علوم فضا و زمان ارائه داد.
۵ ـ هیچ جواب دقیقی وجود ندارد.
بنا بر عقیده ارسطو هر چیزی یا "A" هست و یا "A" نیست. مثلاً آسمان یا آبی است یا آبی نیست؛ و نمیشود که هم آبی باشد و هم نباشد. چنین طرز تفکر دوگانه نگری محدودیت ایجاد میکند. درواقع آسمان از میلیونها رنگ آبی متفاوت تشکیلشده است. قبلاً بر این باور بودند که شعاع نور فقط بهصورت موج وجود دارد تا اینکه فیزیکدانان کشف کردند که نور میتواند بهصورت موجی و یا ذرهای باشد که بستگی به زاویه دید بیننده دارد. تنها چیزى که در دنیا میتوانیم از آن اطمینان داشته باشیم، عدم اطمینان است؛ بنابراین وقتی در تلاش برای خلق ایدهای هستید، در همان لحظهی خلق ایده در مورد آن ارزیابی و داوری نکنید. در هنگام خلق ایده، هیچچیز بهاندازه خودسانسوری به خلاقیت شما لطمه نمیزند. هر ایدهای احتمال وقوع دارد. تا میتوانید ایده جدید خلق کنید و به اینکه کدام ایده ارزش بیشتری دارد فکر نکنید. دنیا را خاکستری ببینید. دنیا سیاهوسفید نیست.
۶ ـ چیزی به نام شکست وجود ندارد.
کارى را انجام دادن و به موفقیت نائل نشدن به معنای شکست نیست. بلکه میتوانید از آن نتیجهگیری کنید و از نتیجه آن چیزی بیاموزید و همین آموختن اهمیت دارد. هرگاه تلاشتان به ثمرهای که انتظارش را داشتید منجر نشد، این سؤالها را از خود بپرسید:
- از این تلاش و نگرفتن نتیجه موردنظرم چه چیزی میآموزم؟
- آیا این فرایند میتواند چیزی که برایم روشن نبود را روشن کند؟
- از این مسئله چه چیزی را بدون برنامهریزی اولیه کشف کردم؟
افرادی که هرگز اشتباه نمیکنند کسانی هستند که هرگز براى انجام کار تازهای تلاش نکردهاند. توماس ادیسون ده هزار بار برای ساختن یک لامپ الکتریکی تلاش کرد و موفق نشد تا اینکه بالاخره به نتیجه موردنظر رسید. او هرگز شکست را نپذیرفت و در جواب دستیارش که پرسید چرا دست از تلاش نکشیدی؟ گفت: من ده هزار راه را کشف کردهام که ما را به نتیجه نمیرساند.
۷ ـ شما هیچچیز را آنطور که هست نمیبینید، بلکه آنطور که هستید میبینید.
تمام تجارب شما خنثى و بدون معناى وجودى هستند مگر آنکه خودتان به آنها معنا ببخشید و توضیحشان دهید. مؤمنان برهانهای وجود خدا را در همهجا و همهچیز میبینند، درحالیکه بیخدایان نشانههای نبودن خدا را در همهجا میبینند. در گذشته زمانى که هنوز هیچ فردى در دنیا صاحب کامپیوتر شخصی نبود، کارشناسان تحقیقات بازاریابی شرکت IBM اظهار داشتند که فقط شش نفر در این کره خاکى به کامپیوتر شخصى نیاز دارند. در همان زمان که IBM کششی در بازار براى تولید کامپیوتر شخصى نمیدید، دو دانشجوى اخراجى به نامهای بیل گیتس و استیوجابز با مشاهده همان دادهها و اطلاعات، متوجه فرصت بسیار بزرگى شدند. این شما هستید که با معنا بخشیدن به تجاربتان واقعیت را میسازید.