بنابر گزارش والاستریت ژورنال، شرکت صنایع غذایی Campbell که به خاطر سوپهای خوبی که تولید میکند مشهور شده است، ۱۲۵ میلیون دلار در صندوقی با هدف کمک مالی به استارتآپهای فعال در زمینه مواد غذایی سرمایهگذاری کرده است. دیگر شرکتهای بزرگ در صنایع غذایی نیز همین کار را میکنند. همگی آنها یک انگیزه مشترک دارند: رشد و ترقی هرروز سختتر میشود، به همین دلیل شرکتهای بزرگ بیشازپیش به دنبال کارآفرینانی هستند که در این مسیر آنها را یاری کنند. کافیست به آمارها نگاهی بیندازید. در طول ۴ سال گذشته، رشد کلی محصولات رده خوراکی و نوشیدنی در تمام فروشگاههای مواد غذایی آمریکا فقط سالیانه ۳/۲ درصد بوده است. این در حالی است که ۲۵ شرکت بزرگ خوراکی و نوشیدنی آمریکا تنها ۱/. درصد از این رشد سالیانه را به خود اختصاص دادهاند. چه کسی عهدهدار این رشد بوده؟ ۲۰۰۰۰ شرکت کوچک که اسامیشان حتی در فهرست ۱۰۰ شرکت برتر این صنعت هم نیامده بود، درمجموع درآمدی حدود ۱۷ میلیارد دلار کسب کردند.
علیرغم رشد مجموع درآمد سالانه، همه استارتآپها هم موفق نیستند. درواقع، اغلب آنها شکست میخورند.
از طرفی، اگر استارتآپها و شرکتهای باسابقه بهجای رقابت با هم همکاری کنند، میزان موفقیت هردو افزایش مییابد. آنها میتوانند مهارتهای منحصربهفرد و ارزشمندشان را با هم به اشتراک بگذارند. استارتآپها از نظر خلق ایده و ایجاد مفهوم برای ایده جدید برتر هستند و با موفقیت این کار را انجام میدهند اما شرکتهای بزرگتر از نظر توسعه مفهوم و بسط ایده تا بازار موفقتر عمل میکنند. استارتآپها در تشخیص و آشکار کردن تقاضاها و نیازهای ضمنی و در حال ظهور توانایی بالایی دارند، اما معمولاً در توسعه ایدههای جدید دچار اشتباه میشوند، زیرا نهتنها این کار را برای اولین بار است که انجام میدهند، بلکه مهارتهای لازم برای عملکرد خلاقانه با مهارتهای توسعه متفاوت هستند. استارتآپها باید چابک عمل کنند و ارزش پیشنهادی خود را بارها و بارها تعدیل کنند تا به بهترین شکل ممکن درآید. بنابر گزارش Forbes، پنجاه و هشت درصد از استارتآپها در شناخت یک نیاز شفاف در بازار نسبت به محصول خود، موفق عمل میکنند.
در نقطه مقابل، شرکتهای بزرگ معمولاً دست به پروژههایی میزنند که مطمئن هستند از عهده آنها برمیآیند، نه آنچه مردم میخواهند. شرکتهای باسابقه و موفق بر روی توسعه هر چه بهتر یک ایده جدید متمرکز شده و معمولاً در مسیر پیادهسازی یک ایده و ورود به بازار بهتر عمل میکنند، اما در خلق محصولات جدید تبحری ندارند. آنها از نظر فروش و بازاریابی، خرید، توزیع و تولید نقاط قوت بسیاری دارند. اما مسئله چالشبرانگیز برای این شرکتها، خلق ایده و محصول جدیدی است که موردنیاز بازار باشد.
شرکتهای بزرگ برای دستیابی مجدد به قدرت نهفته در استارتآپها میتوانند با اختصاص سرمایه در گام نخست، و متعاقباً اقدام به ادغام و اکتساب (M&A) به هدف خویش نائل آیند. اما در حالت ایدئال این روابط تنها به وجوه مالی و معاملاتی خلاصه نمیشوند.
همکاریهای موفق بین استارتآپها و شرکتهای باسابقه زمانی اتفاق میافتد که ارتباطشان ورای روابط مالی، ارتباطی شخصی، تنگاتنگ و بر اساس اهداف و مأموریتهای مشترک باشد.
اطلاعات فردی اولین گام برای آغاز است. متأسفانه در بسیاری از موارد شرکتهای بزرگ از وجود استارتآپها بیخبرند زیرا این شرکتها بسیار کوچک بوده و چندان محسوس نمیباشند. مدیران شرکتهای بزرگ باید تصمیم بگیرند که شخصاً درباره شرکتهای جدید و نوظهور اطلاعات کسب کنند.
یک مدیر در هر صنعتی که مشغول به فعالیت است باید در رویدادهایی که محل تجمع استارتآپهای این حوزه است حضور داشته باشد.
روابط فردی هم درست به اندازه اطلاعات فردی اهمیت دارد. سرویس ارزیابی جهانی مک کینزی (McKinsey) اعلام کرده است که مدیرعاملها، حدود ۱۷% از وقتشان را با مشتریان خود میگذرانند. این رقم نهتنها باید افزایش یابد، بلکه لازم است به سمت مشتریان جدید نیز بیشتر متمایل گردد. انجمنهای کارآفرینان نیز باید در صدر توجه قرار گیرند. برقراری ارتباطات فردی با اعضای این انجمنها بسیار حیاتی است. همچنین ارتباط داشتن با افراد کلیدی که در حوزه صنعت شما هم با استارتآپها و هم با شرکتهای باسابقه روابط نزدیکی داشته باشند، از اهمیت به سزایی برخوردار است.
در نهایت، همکاری باید بر اساس اهداف و چشماندازهای مشترک صورت بگیرد؛ یعنی باید بر چیزی فراتر از روابط مالی صرف متمرکز باشد. چه در استارتآپها و چه در شرکتهای بزرگ، افراد مأموریت گرا و افراد درآمد گرا هر دو یافت میشوند. بهمنظور یک همکاری موفق بین استارتآپ و شریک باسابقهاش، لازم است که طرز فکرهای مشابه با هم در ارتباط قرار بگیرند. اما فراتر از آن، تجربه ما نشان داده است که طرز فکر مأموریتگرا برتر از طرز فکر درآمدگراست. زیرا طرز فکر مأموریتگرا از اثبات مفهومی که در شرکتهای باسابقه توسعهیافته و یا در معرض فروش قرار میگیرد، یا در قالب یک استارتآپ خودش را نشان میدهد، محافظت میکند.
مدیرانی که میخواهند از مزایای رشد این شرکتهای کوچک بهرهمند شوند، باید بدانند تنها داشتن یک دستهچک پروپیمان برای رسیدن به این هدف کفایت نمیکند. همچنین نشستن به انتظار یک سرمایهگذار که به شما پیشنهاد یک قرارداد بزرگ بدهد نیز رویکردی کاملاً اشتباه است. نگرش درآمدگرا تنها به همینها کفایت میکند. اما در دنیایی که شرکتهای بزرگ تلاش میکنند تا با استارتآپها یکی شوند، ذهنیتهای مأموریت گرا و داشتن چشماندازهای مشترک به موفقیتهای چشمگیرتری راه خواهند برد.